محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

برای هومن و خاله سحر دعا کنیم

امروز که آمدم تو وبلاگت دیدم خاله سحر پیام گذاشته که دکتر بهش گفته هومن باید سه هفته زودتر از تاریخی که معین شده بود به دنیا بیاد. آخه آبی که دور جنین(هومن) هستش کم شده و زمانی هم که هومن تو شکم خاله سحر داشته بازی میکرده بند ناف هم یک دور به دور گردن هومن پیچیده. وقتی وارد وب هومن شدم و پست خاله را دیدم خیلی نگران شدم به  موبایل خاله زنگیدم جواب نداد خانه شان زنگیدم نه کسی جواب نمی داد نگران شدم اس ام اس دادم و جواب نگرفتم؛ دیگه خودم را فحش می دادم که چرا وقتی از خانه مادرش زنگ بهم می زد یا زمانی که با گوشی مادرش بهم زنگ زد تلفنشان را برنداشتم. نگران به خاله مرجان زنگ زدم که ببینم شماره مادر خاله سحر را داره یا ...
4 تير 1391

احوالات این چند روزمان

قندم چهارشنبه ٣١ خرداد بابا رفت کرج خانه مامان آذر و شب نیامد و ما هم رفتیم خانه مامانی شب خوابیدیم. صبح هم شمازحمت کشیدی ساعت ٦ بیدارمان کردی. بعد هم خاله آمد و رفتیم آرایشگاه. خاله برای اولین بار موهاش را رنگ کرد و حسابی عوض شد. جمعه صبح هم که مراسم چهلم بابای زن عمو منیر بود که تو سالن سوخته سرایی گرفته بودند. بابا ماشین عمو را گرفته بود و با آن رفتیم. من موهای شما را ژل زده بودم دادم بالا که حسابی چهره ات را عوض کرده بود و خلاصه انقدر خوشگل شده بودی که همه چشمشان به تو بود و مدام بهم میگفتن صدقه بده و اسفند دود کن. عصر هم کگه با بابایی رفتی پارک. امروز هم بنا به پیشنهاد مونا جون رفتم خانه اش تا چند تا لباس پرو کنم که عروسی...
3 تير 1391

وبلاگهای مادرانه

عسلم دیروز جشنواره وبلاگهای مادرانه بود که دوست خوبمون شهرزاد برگزار کرده بود و ما هم دعوت داشتیم ولی مامان تنبلت دیروز دیر از خواب پاشد و حساب کردم دیدم ١٠:٣٠ میرسم که کمی دیره و نرفتم. عصر هوا عالی بود این شد که با بابایی و مامانی گذاشتیمت تو کالسکه و رفتیم چهارراه شمس(دروازه دولاب قدیم) آنجا یه پارک هست به نام ١٧  شهریور که روبه روی کوچه صیفیانه که قبلا مادر بزرگم آنجا سکونت داشت و ما هم همیشه تو آن پارک بودیم و آنجا برایمان پر از خاطره های شیرینه. البته آن پارک دیگه شبیه قبلش نیست و خیلی عوض شده. یادش بخیر آقاجونم همیشه عصرها میرفت تو پارک و پیش پیرمردها میشست ولی حالا ١٧ ساله که دیگه آقاجونم از پیش ما رفته. ان...
31 خرداد 1391